کتابداری و اطلاع رسانی

این وبلاگ برای شما دوستان کتابدار و کلیه کسانی که به کتاب و کتابداری علاقمند هستند طراحی شده است.

کتابداری و اطلاع رسانی

این وبلاگ برای شما دوستان کتابدار و کلیه کسانی که به کتاب و کتابداری علاقمند هستند طراحی شده است.

زنگ تفریح (مجله ی وبلاگ)

" دو"ی بی حاصل!

مردی که برای اولین بار به تماشای مسابقه ی اسب دوانی رفته بود، از نفر بغلی اش می پرسد: آقا اینا برای چی می دوند؟

-       برای اینکه در آخر مسابقه به نفر اول جایزه می دهند.

مرد کمی فکر می کند و دوباره می گوید: خب، پس بقیه شون برای چی می دون؟ 

 

نقش واقعی

کارگردان: ببین! تو باید بدوی و شیر هم دنبال تو! ترسی ندارد مگر فیلم نامه را نخوانده ای؟

بازیگر: من نقشم را خوب بلدم، اما فکر نکنم شیر فیلم نامه را خوانده باشد!

 

منزور

معلم: با منظور جمله بساز.

دانش آموز: من زورم از شما بیشتر است!

 

اشک تمساح

یک تمساح می رود گدایی، می گوید: به من مارمولک بدبخت کمک کنید!

 

دروغ کوسه خفه کن

دروغگو: دیروز وقتی برای شنا کردن به دریا رفته بودم، به کوسه ی بزرگی برخورد کرده بودم.

دومی: جدی؟ خب چکار کردی؟

دروغگو: هیچی! آن قدر سرش رو زیر آب نگه داشتم تا خفه شد!

 

معنی همکاری

اولی: تو می دانی همکاری یعنی چی؟

دومی: البته! همکاری یعنی این که من خوراکی های تو را بخورم و تو مشق های من را بنویسی!

 

بزرگ ترین آرزو

از جوجه تیغی می پرسند: بزرگ ترین آرزوت چیه؟

اشک تو چشماش جمع میشه و می گه: بغلم می کنی؟

 

ملاقات شاعر مرده

دانش آموزی در یکی از مدارس فرانسه، شعر شاعری معروف را سر کلاس خواند.

معلم از او پرسید: این شعر را خودت سروده ای؟

-       بله!

-       وای! از دیدنتان خوشوقتم. من خیال می کردم که شما سال ها پیش مرده اید جناب ویکتور هوگو!

 

سوال تاریخ

معلم: بگو ببینم در سال 604 چه اتفاقی افتاد؟

دانش آموز: آقا اجازه مولوی به دنیا آمد.

معلم: آفرین! خب حالا بگو ببینم در سال 608 یعنی چهار سال بعد چه اتفاقی افتاد؟

دانش آموز: خب معلوم است دیگر، مولوی چهار ساله شد!

 

تصادف

یک روز گنجشکی با یک موتور سوار تصادف می کند. وقتی به هوش می آید خود را در قفسی حبس شده می بیند و می گوید:" وای بیچاره شدم! موتور سوار مرد، انداختنم زندان"

 

اتاق درجه یک

مدیر هتل: امیدوارم دیشب خوب خوابیده باشید، من سعی کردم بهترین اتاق این هتل را در اختیار شما بگذارم.

مسافر: قطعاً همین طور بوده است چون تمام پشه ها هم همان اتاق را انتخاب کرده بودند!

 

شکنجه

یک روز می خواستند شخصی را شکنجه بدهند، او را داخل اتاقی گرد می فرستند و می گویند:" برو یک گوشه بشین"

 

خرید کفش

اولی: نمی دانی امروز یک کفش خریدم که لنگه ندارد

دومی: کفش بی لنگه ای خریدی؟ سرت کلاه رفته!

 

دعوا

اولی: برای من اصلا فرقی نمی کند با یک نفر دعوا کنم یا صد نفر.

دومی: چه طور؟

اولی: در هر صورت فرار می کنم.

 

نصفه قرص

مردی به داروخانه رفت و نصف قرص مسکن خواست، دارو فروش از او پرسید:" چرا فقط نصف قرص؟"

مرد جواب داد:" چون فقط نصف سرم درد می کند."

 

طناب

بچه ای تو چاه افتاد پدرش سر چاه آمد و با نگرانی گفت:" پسرم جایی نرو تا من بروم طناب بیاورم!"

 

سن دروغ گویی

پدر: پسرجان! من وقتی به سن تو بودم، اصلا دروغ نمی گفتم.

پسر: پس ممکن است بفرمایید که دروغ گویی را از چه سنی شروع کردید؟

 

فرق برق

معلم: بگوببینم، برق آسمان با برق منزل شما چه فرقی دارد؟

دانش آموز: برق آسمان مجانی است، اما برق منزل ما پولی!

 

اولیای قلابی

بهرام که از مدرسه غیبت کرده بود به ناظم مدرسه زنگ زد و سعی کرد ادای بزرگترها را در آورد:" سلام آقای ناظم! بهرام امروز مریض است و نمی تواند به مدرسه بیاید "

ناظم که صدای دانش آموز را شناخته بود پرسید:" شما کدام یک از اولیائش هستید؟"

بهرام با دست پاچگی گفت:" آقا اجازه؟ من بابام هستم دیگه!"

 

جمله ی شرطی

معلم: یک جمله ی شرطی بگو!"

دانش آموز:" هندونه ببر به شرط چاقو." 

 

منبع: مجله ی رشد نوجوان

نظرات 3 + ارسال نظر
sahar یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ http://dancersite.mihanblog.com

سلام دوست عزیز داشتم تو گوگل سرچ میکردم که وبلاگ شما را دیدم . واقعا عالی هست خیلی لذت بردم.اگر خواستی به وبلاگ منم یه سر بزن. ممنونم اگر خوشت اومد لینکم کن

میلاد یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ http://littoralzone.blogsky.com/

سلام فاطمه جان.
موضوع وبلاگت اصلا با رشته ی من که شیلات باشه هیچ تفاهمی نداره. اومده بودی و نظر داده بودی که بیا با هم تبادل لینک کنیم.
خواستم بیخیالت بشم. اما وقتی دیدم بحث نمایشگاه کتاب تهران رو وسط کشیدی دلم نیومد. چون الان چند سالی هست که وقتی اردیبهشت می شه تمام زندگی ام رو کنسل می کنم و میام نمایشگاه. امسال هم چهارشنبه همین هفته دارم خرمشهر جانم رو ترک می کنم و میام طرف نمایشگاه. لینکت کردم. در ضمن یه آرشیو خیلی خیلی زیاد از کتابهای الکترونیکی متفاوت دارم. مایل باشید با هم تبادل اطلاعات می کنیم.
یا علی

دریا دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://daryadarya.blogsky.com

سلام. ممنون اومدی. با جکا حال کردم حسابی. فعلا لینک ندارم. به محض گذاشتن تو نفر اولی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد